web messenger facebook messenger purchase instant messaging software
چشم دل ***
...در این شهر
ادبی تفریحی دانلود


شبی در خواب بودم چشم وا شد

برایم راز دلها بر ملا شد

 

بدیدم مردمانی عدل گستر

که در ظاهر حضر دارند از شر

 

چنان دیوان درونی تیره دارند

ز بدکاری یمی در سینه دارند

 

برونی چون قمر رخشان و پر نور

درونی چون سیاهی ته گور

 

همانانی که بر مردم امینند

به ظاهر نیک مردانی کریمند

 

چنان گرگان جماعت می درانند

به پستی از خدا شرمی ندارند

 

همانانی که دایم در نمازند

گهی در سجده و گه در نیازند

 

ریا در کارشان بیداد می کرد

تمام دینشان بر باد می کرد

 

ولی آنان که در میخانه بودند

گهی مست و گهی دیوانه بودند

 

به حق دیوانگان یار بودند

به دنیا مردمی دیندار بودند

 

به حق در دار دنیا کور هستیم

به غفلت از حقیقت دور هستیم

 

 

 

                                         فروردین79


برای ورود به چت روم کلیک کنید

كد چت روم



ارسال توسط امیر وبمستر


اگر نصیب تو از این جهان هنر باشد

به از سرا وردایی که سیم بی خبر باشد

 

اگر همره راهت عدو آگاه است

به از رفیق شفیقی که بی خبر باشد

 

اگر ندیدم تو باشد غریبه ای مخلص

به از جلیس شناسی که بد گوهر باشد

 

اگر تو راست نهالی به بوستان مثمر

به از درخت عظیمی که بی مثمر باشد

 

اگر که خواهش تو بهر زندگی شهداست

بدار دست به جایی که نقل تر باشد

 

به هوش باش اسیر هوای تن نشوی

که عاقبت تن ما خاک رهگذر باشد

 

هر آنکه در پی دنیا و مال وزر افتاد

همیشه تا ابدالدهر مثل خر باشد

 

 

                                               مهر 80

 

                                           


برای ورود به چت روم کلیک کنید

كد چت روم



ارسال توسط امیر وبمستر

 

بامن از روزگار حرف نزن

روزگارم کجاست کنج قفس

 

خلوتم نیست بحر طاعت خلق

من اسیر هوای نفسم و بس

 

من اگر زندگی به کامم نیست

نیست تقصیر جورخالق و کس

 

من یقین راه را خطا رفتم

که نه راهم به پیش مانده نه پس

 

من اگر جایگاه خود دانم

به گل روی او چو خارم وخس

 

او خداییست کز سرای عدم

ز گلم کرد آ دمی و نفس

 

کاش میشد هوای بندگی اش

به دلم اوفتد چو بانگ جرس

 

کاش میشد که چون سبکبالان

بگذرم از هوای نفس وهوس

 

قیمتش نیست جز خدا ترسی

شرم حق را به دل سپارم وبس

                                                     

 

       تیر85

 

 


برای ورود به چت روم کلیک کنید

كد چت روم



ارسال توسط امیر وبمستر


یکی شور حج حج داشت در قلب پاک

ز محروم ماندن دلش دردناک

 

همی عمر در راه جانان گذاشت

خطایی خفایی به عمرش نکاشت

 

توکل به حق کرده در زندگی

نهاده سرش در غل بندگی

 

نخوردی حرامی نکردی جفا

دلی داشت سرشار لطف و صفا

 

فقط حسرتش خانه یار بود

روانه شدن سوی دلدار بود

 

خدا آرزویش برآورده کرد

همی رحمتی سوی این بنده کرد

 

خدا قسمتش کرد این کار را

طوافی کند کعبه یار را

 

مهیا چو شد ساز و برگ سفر

زر و سیم برداشت بهر حضر

 

سراغی گرفت از یکی ساربان

که همراه گردد به آن کاروان

 

به دنبال کارش همی رفت و زود

نه ترس زیان داشت نی فکر سود

 

به راهش زنی دید رنجور و پیر

که گویی به عمرش نخورده است سیر

 

نه کفشش به پا نی لباسی به تن

پریشان همی شدز احوال زن

 

به دل رقتی کرد در حال او

به یاری روان شد به دنبال او

 

زن از کوچه بگذشتو در راه شد

همی غافل از یار و همراه شد

 

چو مردار مرغی به راهش بدید

سبک بر گرفت و به کنجی خزید

 

پرش را ز دود و تنش را بشست

جوان پیش رفت و چنین بگفت

 

بگفتا حرام است مردار مام

حرامش نموده خدا در کلام

 

خطا چون کنی از کلام اله

نگه چون نداری دلت از گناه

 

جوابش چنین داد ای نیک مرد

به ناچار گشتم چنین روی زرد

 

حلالی ندارم به کف زان سبب

دل از روز کندم نهادم به شب

 

خدا خود بداند گرفتاریم

همی آگه است او به ناچاری ام

 

حرامش ندارد به طفلان من

چو بیند یتیمان نالان من

 

جوان بهر زن زار و مغموم شد

چو رازی که زن داشت معلوم شد

 

دلی شاد کرد وز حج باز ماند

به دل حسرت اوج و پروا ماند

 

به حق گفت یا رب گواهی همی

که غافل نگشتم ز سویت دمی

 

اگر قسمتم حسرت و آرزوست

به جانم پذیرم من از سوی دوست

 

همی کاروان رفت و محروم ماند

ز قلبش خوشی رفت و مغموم ماند

 

چو یاران برفتند در خانه شد

به تنهایی اش شمع و پروانه شد

 

دلش سوخت از التهاب فراق

چو قمری که آواره گردد ز باغ

 

بسی ذکر حق کرد هر روز وشب

نگر کو چه لطفی بدید او ز رب

 

چو عودت نمودند یاران ز راه

دلش را غمی کرد پر سوز و آه

 

به خود گفت لایق نبودم به یار

که گشتم چنین پیش حق شرمسار

 

در این بود و غم را به جان می خرید

که آواز خلق از پس شنید

 

پریشان و گریان چو در را گشود

نوایی شنید او که غم را زدود

 

ز مردم به او تهنیت شد نثار

که مقبول باشد طوافش به یار

 

همی دست بر گردنش داشتند

به روی و لبش بوسه ها کاشتند

 

یکی پیش آمد سلامش نمود

یکی پرسش از شور و حالش نمود

 

یکی گفت ما را دعا کرده ای

یکی گفت هان گو چه ها کرده ای

 

یکی گفت اینک امانت بگیر

که آن روز مرا کردی دستگیر

 

ندا از حق آمد که ای نیک خو

به فعلت خریدی ز ما آبرو

 

طوافت بدادیم بر دور سنگ

ز قلبت زدودیم زنگار و زنگ

 

نه ما را مراد از طواف حرم

به پا باشد و صرف مال و درم

 

به دل گر بیایی کنیمت قبول

وگرنه تلف کرده ای سیم و پول

 

چه بسیار مردم که از این سرا

تهی دست رفتند غافل ز ما

 

نهادند حاجی به نام و نشان

خدا عافیت برد از کارشان

 

گرت شور حج هست با دل بیا

نه با کسوتی پر ز رنگ و ریا

 

 

 

 

                                          خرداد ماه84


برای ورود به چت روم کلیک کنید

كد چت روم



ارسال توسط امیر وبمستر
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 48
بازدید ماه : 1574
بازدید کل : 656024
تعداد مطالب : 82
تعداد نظرات : 189
تعداد آنلاین : 1



Alternative content